غزل ناب آفرين اي بي بها دل
مدام از عشق گفتي بی صدا دل
هزاران بار گفتم در دو گوشت
بمان آرام جان را مبتلا دل
گل گندم! ترا چون آرد خواهند
مده جان را به سنگ آسيا دل
ز جنس شیشه هستي و ببين كه
ترا صد پاره كردند و رها دل
میان کعبه جان بت نهادی
پرستیدی تو سنگی ناروا دل
شبيه آدم برفي وجودم –
نشاندی رو به گرما بی نوا دل
سپند مجمرت کردند وقتی
به قوغ عشق کردی آشنا دل
خمير خام بودي خوب شد كه-
به آتش پخته گشتي لابلا دل
شهلا دانشور