حمل بودم مرا پاييز بي مقدار كرد و رفت

حمل بودم مرا پاييز بي مقدار كرد و رفت
شبيه آدم معتاد زرد و زار كرد و رفت
كه تا ميديدو ميديدم چنان آهسته آهسته
به قلبم خنجري از مژه گانش وار كردو رفت
خودش رفت و تمام ياد هايش را نشاني ماند
هزاران خاطراتش را چو نيش مار كرد و رفت
چنان ديوانه بودم با شراب مست چشمانش
نگاهش را گرفت از من مرا هشيار كرد و رفت
به معبد گاهِ قلبم چون بتي او را پرستيدم
مرا كافر بگفت اين واژه را تكرار كردو رفت
نبايد آدمي را منزلت همچون خدا دادن
ببين باتو چه كرد اي دل ترا انكار كرد و رفت
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *