ولی در دل جهان دیگری است
زبان و چشم و گوشی گر ندارد
میان مشت او شور و شری هست
روان است و طبع من جوی شعر است
به سوز و ساز دل چشم تری هست
خوشم درین ضمیر نا خود آگاه
صدای آبشار و شر شری هست
درون دانه و گل هسته ی بین
به هر موجود زنده جوهری هست
تجلی گاه سینا در دل من
کلیم اینجاست و اینجا محشری هست
ترا از آب و از گل آفریدند
مرا از تار و پود تو تنیدند
ترا در جستجوی نیمه خود
مرا بسمل تر از روی تو دیدند
خوشا آندل که شوری داخل اوست
محبت از محبت حاصل اوست
پرستش کرده اند پای صنم را
که از خاک خراباتی گل اوست
سکوت من هزاران شور دارد
سلوک مولوی دارد دل من
به شمس روی تو من در سمایم
و طوف چشم تو سر منزل من
شهلا دانشور