سراب مهر تو در چشم من نمايان بود
در آسمان قشنگ و پر از نجوم دلت
چه راز های عجیبی که در تو پنهان بود
تو ماه بودی و لبخند عشق کارت بود
و نقش تو به دلِ بركه بركه یکسان بود
زپرده های دلت صوت سبزه می آمد
به چشمهای نجیبت خلوصِ عرفان بود
ترا که نزد خدا شعر قصه میکردم
خدا به خلقت این عشق پاک حیران بود
شبيه باد گذر كرده اي به هر نفسم
عجب مدان نفسي را كه سست پيمان بود
چنانکه بلهوس و مردِ سخت مرموزی
نگو كه بيت ششم در اخير بهتان بود
شهلا دانشور