شبيه آن همه افسانه هاي ديو وپري

شبيه آن همه افسانه هاي ديو وپري
به كوه قاف خيالم پديده اي هنري
كه رد پاي تو را قاب كرده بركه ي چشم
اگر چو ماهِ پسِ ابر، غايبِ نظري
به جفت خويش پرنده كه دلبري ميكرد
ترا به ذهن من انداخت شورِ بال و پري
به ابر و باد، به گل ها به دره ها سوگند
كه هر چه بود قشنگي از آن تو خوب تري
بگيرم از تو چطور اين دلم، زمانيكه
كتاب روح مرا ضمّه، كسره و زبري
شكست آينه گلنار، من يكي نه هزار
كجاست يك قلم از رهنوردو يك اثري
جلو پنجره ماندم در ازدحام سرك
فقط تو در نظرم هاي چند تا نفري؟
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *