ميروي ميبينمت مستي كنان از دورها
پاره پاره ميبري بند دل و بند جگر
زخم ديگر ميزني بر زخمه ي ناسورها
تا خدا جستم خدا را عشق در جان يافتم
با توافق در انالحق واژهي منصورها
آفتاب چشم تو در شيشهي دل رنگ بست
چون عبور طيف پيوست از دل منشورها
ساده دل افتاد در دام بلاي عشق، حال
ميتپاني همچو ماهي در گراف تورها
اي خروش سبز دل در تو نشايد خاك و خون
گور دلتنگي بيا بيرون بزن از گور ها
شهلا دانشور