دغدغه ی قلم شده از تو واز سرودنت
آمده ام به کوی تو فطریه ی مرا بده
یا ز نگاه مست خود یا زهواي بودنت
حدس من اشتباه بود؛ مرغ غزل سراتويي
واژه به واژه میدمد،شعر ز پر گشودنت
يار ستم پرست من گوشه نشينم از غمت
چله نشين غربتم “دست من است و دامنت”
شعله زدی به جان من تیر چرا نمیزنی
نیست عجب که سر زند از دلِ همچو آهنت
بس که به انتظار تو پنجره را ورق زدم
پنجره ناله میکند:خون دلم به گردنت
در تپشِ تغزلم، قافیه ی غمت منم
مفتعلن مفاعلن گشته گروی تن تنت
حسرتِ دیدنِ تو را کوچه به کوچه گشته ام
خسته شده است کوچه از همهمه ی نبودنت
شهلا دانشور