گويى در دور دست در گورم
بى تو هر لحظه بى تو بودن ها
مى زند نيش مثل زنبورم
هم بسوزم من از جدايىِ تو
هم بسازم ز بس كه مجبورم
دور از هم زبان و هم فرهنگ
كرده از خويشتن منفورم
من برايت نكرده ام كارى
ناتوانم و اينكه معذورم
خانه ام كابل است، كابل من
پاى در بندو بند مجبورم
صاحبِ خانه خودم بودم
دور گشتم كه مثل مزدورم
ميان لحظه ها تكرار مى گردم
از این تكرار خويش رنجورم
شگوفه باختری