کاش بودی که برایم تو سخن می گفتی

کاش بودی که برایم تو سخن می گفتی
از جداییِ خود این دردِ کهن می گفتی
کاش بودی و در این فصل خزان آلوده
لحظه ای از گل و از باغ و چمن می گفتی
تو که با دست قفس بال و پرم را بستی
لحظه لحظه همه از مرگ و کفن می گفتی
آن که از دیده برفت از دلِ ما نیز برفت
قصه ای بود که هر دم تو به من می گفتی
پیش از رفتنِ خود کاش برایم یکبار
حرفی از بغض فرو خورده ی “زن” می گفتی
شگوفه باختری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *