دیریست شاهدم من شبتاب می فروشند
شب های سرد و ساکت با این همه خماری
از چشم خسته ی خود هی خواب می فروشند
بر خاک و خون کشیده کشتیِ صبر دل را
دیدم به جای دریا گرداب می فروشند
در جنک دشمن و دوست،فرقی ندیدم افسوس
بهر شکست رستم , سهراب می فروشند
میخانه را سراغ از مینا و مَی گرفتم
با نام آب انگور دوشاب می فروشند
در مسجد وکلیسا ,حاضر بکن خدا را
مسجد خراب کرده ،محراب می فروشند
شگوفه باختری