روى صفحه هاى همه فصل هاى تاريخ
مى نويسم
تنها زيستن ات
در زمستان هاى سرد و تاريك را
قصه ميكنم
من ترا در هر غروب
روى انارهاى قندهار حك ميكنم
تا از زن بودنت انكار نكنند
نام ات را
بر سياهى هاى آسمان
يك مشت ستاره مى پاشم
و خون ريخته ات را
رنگين كمانى در هر بهار نقاشى می كنم
تا سرنوشت ات
سياسر نباشد
براى
مردان سياه انديش
شگوفه باختری