وز ملک و پادشاهی، چیزی نمیفزاید
در ملک فقر دارد، درویش پادشاهی
قانع به هر چه باشد، راضی به هر چه آید
دلق کبود خواهم، کردن به باد گلگون
کاین رنگ زرقم از دل، زنگی نمیزداید
بردار برقع از رو، کایینه درونم
جز صورت جمالت نقشی نمینماید
عشق است هر دم افزون، گویی که هر چه ما را
از عمر میشود کم در عشق میفزاید