سرم دیگردر گریبانم نمیگنجد

سرم دیگردر گریبانم نمیگنجد
و ‌گردنم کوتاهی را اقرار میکند.

در دور ترین بیشه ها
باوری گویا نهان بود
وقتی راه میرفتیم
از خشخش جنگل هراسی نداشتیم.
ریگزاری بیش نبود
سنگلاخی که پای مان را آزرد
و با خون شستشویش داد،
گریه نکردیم
نه!
آرامش را دریافته بودیم
و راه
ما را تا انتها خوانده بود

اشک ریخته ای
آری!
با همان چشمی که تنها بر اعتماد باز بود
سنگ می شوم
با اعتمادی که در من سنگ شده است

دستانم
دستمال های گل سیب اند
اشک هایت را.

دستمال گل سیب
ربطی
به هبوط ما ندارد
ما اصلا در بهشت نبودیم

پشت آن درِ بسته ی روز ها
اذان آمدنت طنین می افکند
تموزی بود صدایت و لبریز ِحس مرموزی
که مرا به زیستن وامیداشت.
آن حس را پشت آن در بسته گم کردم

نفس باد بریده باد
وزش نازک خیال را از پرده های پندارم ربود
و تو هم‌‌دست باد
به تباهی درخت برخاستی.

سرم را به گریبانم فرو بردم
گریبانم تنها تر از من
سرم سرگردانتر از گریبانم!

نیمه شبهایی هم چراغ ماه را می آویختی
یاس را
با تندری غریب میراندی،

کفش هایم
از کجراهه ها به ستوه آمده اند
و پاهایم هنوز کشش تند رفتن اند.
حالا تو به چی کسی پاسخ میدهی،
گوشه ی کاهگلی تخت بام
خواب تموزانه ات را
در اولین بم بیلری از یاد برد
خنده های کودک
در ناله های مادر دق کرد
نهال جهاد هنوز به خون
آبیاری میشود.
تو به کی می اندیشی؟
من خیلی تنهایم
جنگل هر روز جنگل تر می شود
درخت ها وحشی تر
و من هراسانم

تو به خواب کی میروی؟
تعبیر کدام فردای روشن می شوی؟
وقتی بیداریی مان
کابوس بی باوریست

سرم در گریبانم نمیگنجد
در هیچ بیشه ی امید نمیبندم
دستانم را بر چشمانت بگذار
نگذار اشک بر زمین ناسپاس بفتد.

حمیرا نکهت دستگیرزاده

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *