ای شهر شهید عشق و آزادی ای ماه به بند مانده ی بیمار
ای ساقه ی سبز روز تابستان،ای با تومرا سرود سروستان
یک باغ پر از بهانه ی رویش یک حنجره پر ترانه ی دیدار
می آیی وباز فتنه می بارد از یادتو بر تمامت روزم
از روزنه ها ستاره می ریزد بر این شب سرد خسته ی تبدار
شب در دل شهرزاد می خسپد تا قصه ی روز روشنی آرد
جانی که به دام مانده در خواب و جانی که به لب رسیده است بیدار
کی از تو مرا گریز وکندن بود، کی از تو مرا سر جدایی ها؟
در قاب تونقش روشن هستی بی نقش تو قاب خالی بیزار
ای شاهد بی دلیل تنهایی، آغوش تهی ترین تسلایی
نوستالژی روزهای اکنونی آینده ی در گذشته ی پندار
باغ تومرا به تیشه ها پیوست راغ تومرا ز ریشه ها بگسست
داغ تومرا چوشیشه ها بشکست در مرگ مداومت سر بازار