بدین قدم که تو داری سفر چگونه کنی
ترا که هیچ ز احوال خود خبر نبود
بگو ز حال خود دیگران را خبر چگونه کنی
نکره هیچ مریدی چگونه شیخ شوی
پسر نبوده کسی را پدر چگونه کنی
ترا که نیست خبر از جهان زیر و زبر
ز زیر عزم جهان زبر چگونه کنی
نکرده محو فراموش نقش لوح وجود
حدیث عشق ندانم زبر چگونه کنی
چو نیست هیچ وقوفت ز صنعت اکسیر
بهپیش اهل نظر مس زر چگونه کنی
نگشته کوکب وار صفت مسخر و مایل
نه مشتری و ز زهره قمر چگونه کنی
بمغربی چو رسیدی روان روان بگذر
از او نبرده نصیبی گذر چگونه کنی