قطع امید دست طلب را بریدنست
بحریست زندگی که نهنگش حوادثست
تن کشتی است و مرگ بساحل رسیدنست
سیر ریاض عالم جان با حجاب تن
گلزار را ز رخنه دیوار دیدنست
در دور ما زخست ابنای روزگار
دشوارتر ز مرگ، گریبان دریدنست
در کوی دوست خاک نشینی ز حد گذشت
ای تیغ جور، نوبت در خون طپیندست
تدبیر تنگدستی جستم ز عقل، گفت
دستی که کوتهست علاجش بریدنست
افتاد پیش در سخن آنکس که ایستاد
عیب کمیت خامه درین ره دویدنست
در بند خانه با همه آزادگی، کلیم
از اشتیاق پای بدامان کشیدنست