نزدیک کرده ره را پشت خمیده ما
از سیل گریه ما آفت زبسکه دیده است
ناید بروی ما باز رنگ پریده ما
زآسایشی که دارد رفته بخواب راحت
در دامن قناعت پای کشیده ما
پیوند آشنائی از نیک و بد بریدیم
نه گل نه خار گیرد دامان چیده ما
دارد زاشگ و مژگان آب روان و سبزه
از دل اگر بتنگی، بنشین بدیده ما
تا در زمین رسیده باران شرار گردد
در مزرع امید آفت رسیده ما
دارد بسیر گیتی همچون سخن رفیقی
دلگیر از سفر نیست نام دودیده ما
زلف بپا فتاده، تأثیر آن همین است
کافتد کلیم در پا جیب دریده ما