آسان پی دل نمی توان رفت
دل از پی درد او روان شد
منزل دنبال کاروان رفت
این مهمان نخوانده آه
شد خوار زبس، بر آسمان رفت
تیر تو گرفت کشور دل
این مژده بخانه کمان رفت
راه سفرت دلا نبستست
گاهی از خویش می توان رفت
ای گلبن تازه خار جورت
اول در پای باغبان رفت
با جذبه دام، بی پر و بال
بتوان چو سفیر از آشیان رفت
عاشق شمعست و قدر او را
وقتی دانند کز میان رفت
آوارگی کلیم خواهم
کز هند توان باصفهان رفت