مرا ز روی تو هرگز نشان نداد کسی
وجود خاکی ما را به کوی دوست چه کار
که نیست لایق باغ بهشت خار و خسی
همیروم ز پی کاروان فقر مگر
به گوش ما رسد از دور ناله جرسی
به آتشی که در این شب ز دور میبینم
کجا رسم که به موسی نمیرسد قبسی
ندید منزل سیمرغ چشم شهبازان
خیال بین که تمنا همیکند مگسی
به باد رفت سر سرکشان در این سودا
هنوز در سر ما هست از این طلب هوسی
مگر که باد نسیمی بیارد از گلزار
که هست بلبل مسکین اسیر در قفسی
به جانم از نفس صبح میرسد بویت
زعمر خویشتنم هست حاصل آن نفسی
در اشتیاق تو خواهد همام جان دادن
که عاشقانت از این درد مردهاند بسی