کمتر از پروانه نتوان بود در جان باختن
در مقامرخانه رندان با همت در آی
تا ببینی از گدایان ملک سلطان باختن
در خرابات محبت کار سرمستان بود
جاه و مال و نام و ننگ و کفر و ایمان باختن
چون حریف دوستی نام گرو بردن که چه
شرط جانبازان نباشد با گروگان باختن
گوی دل خوش میرباید زلف چون چوگان تو
گو بیاموزید شاهان گوی و چوگان باختن
پاکبازان را چو بازی مینماید ای همام
بر بساط نرد عشقش مهره جان باختن
بازی ما گر پریشان است در شطرنج عشق
مست را معذور دارید از پریشان باختن