قاف تا قاف جهان حرفی از افسانهٔ ماست
طاق پیروزه که خلوتگه قطب فلک است
کمترین زاویهئی بر در کاشانهٔ ماست
گر چراغ دل ما از نفس سرد بمرد
شمع این طارم نه پنجره پروانهٔ ماست
گنج معنی که طلسم است جهان بر راهش
چون به معنی نگری این دل ویرانهٔ ماست
آب رو ریختهایم از پی یک جرعه شراب
گر چه کوثر نمی از جرعهٔ پیمانهٔ ماست
ما به دیوانگی ار زانک به عالم فاشیم
عقل کل قابل فیض دل دیوانهٔ ماست
آشنائیم به بی خویشی و بیگانه ز خویش
وانک بیگانه نگشت از همه بیگانهٔ ماست
هر کسی را تو اگر زنده به جان میبینی
جان هر زنده دلی زنده به جانانهٔ ماست
گر چه در مذهب ما کعبه و بتخانه یکیست
خواجو از کعبه برون آی که بتخانهٔ ماست