تو دل نداده ای، از دلستان چه می دانی؟
نگشته در رهِ یوسف، سفید دیده تو را
غبار رهگذر کاروان چه می دانی؟
چو طفل، در طلب مدّعا فشانی اشک
بهای این گهر رایگان چه می دانی؟
ز جا نرفته ای از جلوهٔ پریزادان
خرام آن نگهِ سرگران چه می دانی؟
مدام لعل لب خویش در دهن داری
حرارت جگر تشنگان چه می دانی؟
تو را که صیرفی عشق بر محک نزده ست
عیار چهرهٔ زرد خزان چه می دانی؟
حدیث زاهد دم سرد بسته گوشت را
ترانهٔ من آتش زبان چه می دانی؟
گرفته روزن گوشت به قیل و قال جدل
سخن سرایی این بی زبان چه می دانی؟
به چار موجهٔ اجزای خویش دربندی
حزین گوشه نشین را نشان چه می دانی؟