مرا کم قیمتی نگذاشت بر طبعی گران باشم
به قید سخت رویانم، ملایم طینتی دارم
چو مغز از چرب و نرمی در شکنج استخوان باشم
در آب و گل نشاند از باغ جان، قدسی نهالم را
فلک می خواست چون گل دست فرسودِ خزان باشم
سر تسلیم و خاک عجز و آداب رضاجویی
اگر باید که دور از کوی آن آرام جان باشم
درین غربت به افسونهای مهر آشنارویان
اگر بندم دلی، از بی وفایان جهان باشم
نیندازم به فرش سنبل و گل، طرح آسایش
درین بستان سرا، هم مشرب آب روان باشم
نمی باشم زیان خواه کسی چون شمع در محفل
اگر باشم، زیان خویش و سود دیگران باشم
ز همراهان ندارم بار منّت یک سر سوزن
درین وادی چه افتاده ست،از خواری کشان باشم؟
دلم رنجد حزین ازگفتگوی صورت آرایان
اگر سنجد لب معنی، حدیثی ترجمان باشم