بیعانه ببازید به یادش دل و دینها
در عشق، دل از کوثر و رضوان نگشاید
از دوست تسلی نتوان گشت، به اینها
صید دلم افتاد به صحرای رمیدن
صیّاد نگاهان! بگشایید کمینها
شد خاک، سر سجده بران در قدم تو
بخرام که فرش است به راه تو جبینها
آن کیست که در جلوهگهت رخش بتازد؟
کردهست تهی، غمزهٔ بیباک تو زینها
در کیش محبت هدف ناوک نازند
ابروی کماندار تو را چلهنشینها
زیر قلم توست حزین کشور معنی
این نقش ندارند خدیوان به نگینها