نسیم گل چرا بر بیدماغان بار میگردد؟
برهمنزادهای بردهست ایمانم که در عشقش
رگ جان، جسم را شیرازهٔ زنار میگردد
سرت گردم اشارت کن به مژگان، آشنا سازم
مرا حیران نگاهی، گرد دل بسیار میگردد
پریشان زلف و مژگان بیخبر، لب میچکان داری
به این آشفتگی کس بر سر بازار میگردد؟
حزین آهم رسایی میکند، ایّام کوتاهی
لب از بیچارگی شرمندهٔ اظهار میگردد