به پای گل بنشین، مست و می کشان برخیز
کرشمه می برد از حد نهال و جلوه، سمن
نگار من، پی تاراج گلستان برخیز
به چین جبهه نیرزد چو گل دو روز حیات
شکفته با همه بنشین و مهربان برخیز
بیا به میکده بنشین به کام دل زاهد
شراب کهنه ما نوش کن ، جوان برخیز
بر آستان گدایان شبی سری بگذار
به مدعای دل خویش کامران برخیز
اساس عشق من و حسن یار محکم باد
بهار گو برو و مرغ از آشیان برخیز
بلاست رشک محبت بر اهل درد حزین
چو شد وصال میسر، خود از میان برخیز