طالع به وصال تو نویسد صلهٔ ما
یاران سبک سیر، رسیدند به منزل
چون نقش قدم، مانده به جا قافلهٔ ما
شایستهٔ برق است به صحرای ملامت
خاری که به خون تر نشد از آبلهٔ ما
پیرانه سر، آزادگی از عثثت نداربم
رگها شده درگردن ما، سلسلهٔ ما
ای بی خبران پای طلب رنجه مسازید
نزدیکتر از ماست به ما، مرحلهٔ ما
گر موج زند بر لب ما، تلخی عالم
هرگز نزند چین به جبین حوصلهٔ ما
دستان زن مستیم حزین ، تا نفسی هست
از عشق، نکونام بود سلسلهٔ ما