سر می کشد آن طرّهٔ مشکین که تو داری
در طاعت عشق تو، صنمخانه نشینم
کافرکند این ملّت اوا آیین که تو داری؟
چون شمعِ فروزنده، ز فانوس عیان است
در پیرهن، آن ساعد سیمین که تو داری
دشنامی، اگر تلخ برآید ز زبانت
شیرین کندش، آن لب شیرین که تو داری
در زیر سر خواب گران تو بود زلف
فریاد ازین نرمی بالین که تو داری
تهمت به حنا بسته ای و سختی دوران
افشرده دل، آن دست نگارین که تو داری
در می کشد و چاک زند خرقهٔ ما را
چون گل به بر، این حلهٔ رنگین که تو داری
در هالهٔ خط، روی تو از طالع حسن است
سعد است قران مه و پروین که تو داری
چون شمع، لبت سوخت حزین ، از نفس گرم
ای خسته، ندانم چه تن است این که تو داری