بحمدالله نیم بیکار کاری کردهام پیدا
درین گلشن چو گلبن از جفای گردش گردون
بسی خون خوردهام تا گلعذاری کردهام پیدا
به خون دیده و دل کردهام صید سگ کویش
سگ صیدم درین صحرا شکاری کردهام پیدا
به گرداب سرشک افتادهام در دور گیسویش
چه باک از فتنه دوران حصاری کردهام پیدا
به من بسپرده پنهان گلرخان نقد غم خود را
میان گلرخان خوش اعتباری کردهام پیدا
خیالت همدم و همراز من بس روز تنهایی
ز تو مستغنیم غیر از تو یاری کردهام پیدا
فضولی درد دل با سایه میگویم نیم بیکس
بحمدالله که چون خود خاکساری کردهام پیدا