زبان حالم آخر کرد روشن سوز پنهان را
ز رشک آن که دامن روی بر پای تو میمالد
به دامن میرسانم متصل چاک گریبان را
نظر بر حال من از چشم بیمارت عجب نبود
که اهل درد میدانند قدر دردمندان را
به خوناب جگر آغشتهام چون لاله سر تا پا
اثر بینید داغ عشق آن گلبرگ خندان را
دلی شد بسته هر تار زلفت حسبة لله
کره مفکن برو بر هم مزن جمعی پریشان را
ز خط بر مصحف حسنت فزون شد رغبت دلها
که با اِعراب طفلان خوبتر خوانند قرآن را
فضولی صفحه جان را ز عکس دانهٔ خالش
چنان پر کن که مطلق جا نماند داغ هجران را