افروخت از رخ تو چراغی دگر مرا
هر جام می که در نظرم میدهی بغیر
داغیست تازه بر سر داغی دگر مرا
ایندم که بی رقیب روی گیرمت عنان
زین خوبتر کجاست فراغی دگر مرا
هر روز بهر دفع غم از خانه همدمی
بیرون برد بگلشن و باغی دگر مرا
اما بجز نوید وصالت عجب که کس
از ره برد بلابه و لاغی دگر مرا
داغم از آن گلست فغانی درین چمن
کی دل کشد بلاله و راغی دگر مرا