مدام خنده زدی بر دل کباب کسی
تو کز دریچه ی خورشید سر بدر کردی
کجا پسند کنی خانه ی خراب کسی
ترا که خانه پر از در شبچراغ بود
چه احتیاج بگلگشت ماهتاب کسی
همین ز چشمه ی خورشید خود بر آمده یی
قدم نکرده تر از ناز از گلاب کسی
ز آب و آینه هم روی خویش پوشیدی
ز شرم چشم نکردی بر آفتاب کسی
مگو که شب ز خیالم چه خواب می بینی
مپرس ازین که پریشان مباد خواب کسی
اثر نماند ز گردم فغانی آنهم رفت
که می شدم بصد آشوب در رکاب کسی