کرد از همه بیزار تمنای تو ما را
این دیده که ما را بتو سرگرم چنین ساخت
هم سوخته بیند بته پای تو ما را
رفتی و سراپای ترا سیر ندیدیم
داغی بجگر ماند زهر جای تو ما را
تا چند بفردا فگنی کار دل ما
جنت ندهد وعده ی فردای تو ما را
مائیم و تو، دیگر سخن غیر چه گوئیم
پروای کسی نیست زسودای تو ما را
هر دم چه خراشی دل احباب فغانی
بس کن که سری نیست بغوغای تو ما را