سحر فغان من آنمه ز طرف بام شنید

سحر فغان من آنمه ز طرف بام شنید
شکایتی که ازو داشتم تمام شنید
زیان دشمنی و سود دوستی گفتم
عیان نگشت که خود رای من کدام شنید
دگر هوای گلستان نکرد مرغ چمن
چو حال خسته دلان اسیر دام شنید
پیام وصل ز معشوق عین مرحمتست
خجسته وقت اسیری که این پیام شنید
بنام و ننگ مقید مشو که زاهد شهر
هزار طعن ز هر کس برای نام شنید
سلیم گو بجواب شکسته پردازد
بشکر آنکه بهرجا که شد سلام شنید
دگر ز عشق جوانان مست توبه نکرد
بنکته یی که فغانی ز پیر جام شنید
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *