فروغ مجلس می گشت نور طاق محرابت
چه شیرینیست در نازت که در هر کوچه شیرینی
بدندان لب گزد هر دم ز شوق شکر نابت
چنان مستم که شمع از شخص و شخص از سایه نشناسم
اگر ناگه دچار افتم شبی در گشت مهتابت
مدامت وقت خوش باد ای حدیثت نقل هر مجلس
که روز از روز خوشتر می شود بادام و عنابت
شرابت در سر و معشوق در بر خواب در دیده
خیالست اینکه می گویم که آید یاد احبابت
چه درگیرد به این یکمشت خون سودای من با تو
که چون من مشتری بسیار دارد لعل سیرابت
فغانی عشق صید لاغر و فربه نمی داند
به تیغ تیز گردن نه که خونریزست قصابت