خورند زهر و بخلق خدا شکر بخشند
چه جای باده ی لعل و مفرح یاقوت
دران مقام که احباب جام زر بخشند
همین بود کرم دلبران باهل نظر
که سیم ناب ستانند و خاک در بخشند
ببر امید که خوبان نه آن درختانند
که گل دهند بعشاق یا ثمر بخشند
گدای شهر کجا همعنان تواند شد
بمردمی که گهی تاج و گه کمر بخشند
اگر چه یک هنرم هست و صد هزاران عیب
غریب نیست که جرمم به آن هنر بخشند
هوای میکده دارد فغانی مخمور
بود که اهل دلش همت نظر بخشند