خانه آیینه ویران کردهایم
عالمی ما را مسخر شد مگر
یاد انگشت سلیمان کردهایم؟!
خویش را در محفل بزم ادب
بهر عید وصل قربان کردهایم
لذت دردش گر اینست ای طبیب
بگذر از ما ترک درمان کردهایم!
با وفای یار همچون زلف او
در شکست عهد پیمان کردهایم
اشک نومیدی ز چشم انتظار
بر در امید دربان کردهایم
جان به یک نیمنگاهش باختیم
مشکل خود سخت آسان کردهایم
چون سراب اندر بیابان جنون
از سرشک خویش طوفان کردهایم
ما غلط پیش لبش از ناقصی
قصه لعل بدخشان کردهایم
شد فغان شانه خشک از تاب غم
روغن از شمع شبستان کردهایم
ما و مجنون خوانده در فن جنون
زان سبب ترک دبستان کردهایم
گرچه در هجریم از یاد رخش
دم به دم سیر گلستان کردهایم
همچو گل امروز از باغ سخن
معنی بسیار سامان کردهایم
حبذا طغرل که بیدل گفته است
یار میآید چراغان کردهایم!