میبرد از جعد هر زن گوش آب و تاب را
افکند از رتبه از رخ افکند جلباب را
درد انوار جمالش صافی مهتاب را
مصحف رویش که باشد از خط ریحان صنع
کاتب قدرت کجا ماند غلط اعراب را؟!
در غمش کلک دبیر قلب من خط میزند
از تپیدن اضطراب نسخه سیماب را!
میدواند ز اشک خونین هر زمان رود دلم
بیابا بر روی من این طفل بیآداب را!
در چمن از طرز رفتارش چه میپرسی ز من
کز خرامش پای در زنجیر باشد آب را!
فرق بسیار است بین ما و زاهد در سجود
کی برابر میکنم با ابرویش محراب را؟!
کوه کن میکن به ناخن کوه تن را از غمش
نغمه دیگر بود آهنگ این مضراب را
از هجوم اشک خود هر لحظه میترسم کز آن
خاک این صحرا به سنگ آرد سر سیلاب را
روز و شب طغرل نوید انتظار مقدمش
میبرد از چشم حیرانم چو مخمل خواب را