محوست گویا در منظر فیض
در هر دو عالم هرگز نمیری
گر گشته گردی از خنجر فیض!
در ظلمت غم میکن تحمل
باشد که یابی روشنگر فیض!
صد دل شهودش باشد به دعوا
هرکس که دارد یک محضر فیض
بیصبح یک دم هرگز نبینی
بر فرق خورشید این افسر فیض
کلک ادب را بر صفحه دل
بنمای راهی از مستر فیض!
غافل چه باشی محبوب مطلوب
در خواب نازست بر بستر فیض!
خوش میتوانی کردن دماغت
تا بو که یابی از عنبر فیض!
آیینهسان شو از صافی دل
گیری جهانی از جوهر فیض!
ضایع مگردان هرگز نروید
در هر زمینی سوسنبر فیض!
مانند طوطی در کام طغرل
هرگز نباشد جز شکر فیض!