نو بهار آمد و شد زنده جهان بار دگر
تو مرا زنده کن از ساغر سر شار دگر
تا بود فصل گل و صحبت ساقی هر گز
نروم جای دگر من نکنم کار دگر
من به یک زخم تو ای چرخ نیفتم از پای
گر بود عمر ببینیم به پیکار دگر
نقش گیتی همه واژون شده دستی از غیب
که کشد نقش دگر باز به پرگار دگر
روزگاری است که شد قصه منصور از یاد
نشنیدیم اناالحق ز سردار دگر
گرهی چند فزودند براین رشته دریغ
حل دشوار نمودند به دشوار دگر
هیچ کس بار غم از خاطر من دور نکرد
بر سر بار نهادند همان بار دگر