راه خود رو که دیگران رفتن
نه چنان رو که دیگران رفتند
به تو دادند چون نگاه نوین
جستجو کن بجو راه نوین
آنچه رفتند رفتگان در سال
شوند اکنون به یک سحر پامال
گر کمی سر به خود فرود آریم
راه دشوار پیش رود داریم
طی این راه مرد می خواهد
عقل گردون نور د می خواهد
تو که بازوی بت شکن داری
خون آزدگان به تن داری
مانده میراث از کهن ایام
به تو آزادگی و غیرت نام
سیل ها خاست از چهار اطراف
با تو دارد ز قرن قرن مصاف
تو به هر خار خویش جان دادی
سخت مردانه امتحان دادی
پیش آن عزم و غیرت و تصمیم
خرد گردیده حادثا ت عظیم
باز کن راه را به نیرویت
شیروش تکیه کن به بازویت
راه دور است پیش باید رفت
لیک با پای خویش باید رفت
گر نه این ره به خود بری پایان
می برندت کشان کشان دگران
می برند آ نچنان که خواها نند
می کنند آ نچه در پی آنند
حاش لله در ین مقام سپاه
نه توی باشی نه من نه سر نه کلا ه
مرده باشیم و خاک ما بر سر
به که در نزد غیر فرمان بر
چشم با شد و لیک بینا نی
دست باشد ولی توانا نی
وضع امروز نیست چون دیروز
که به تیرو کمان شوی فیروز
رفت عصری که گفت شیخ اجل
رهبر رهروان به علم و عمل
سعدی افتاده است و آزاده
کس نیاید به جنگ افتاده
در جهانی که ما زنیم قدم
مرگ و افتادگی بود توام
کرکسان زمانه بیدارند
هر چه افتاده زود بردارند
هرکه افتاده پایمال شود
معرض ذلت و زوال شود
اول این رهزنان تجربه کار
نا قه ی خفته را کند مهار