اگر تو باز نگردی

اگر تو باز نگردی
ز غصه خواهم مُرد
به پشت پنجره ها
به نیمه ی شب ها
بیاد خاطره ها
بیاد خاطر شیرین آخرین نگه ات
که دست گرم تو از دست من جدا میشد
که لرزه در تن تو
او غصه در دل من، بار خویش می افزود
و اشک دیده ی تو هم، ز جام چشمانت
بدامن صدفِ خویشتن گهر میریخت
اگر تو باز نگردی
چگونه خواهم زیست؟
نگاهی من همه تصویر دیدن تو کشد
وجود من بوصال وجود تو مایل
ز دیده اما دور
به قلب من نزدیک
تو باز خواهی گشت
ولی زمانیکه من مُرده ام ز فرد غمت
بیایی و تو بجویی مرا به دهکده ام
نه یابیم صد حیف
به کنج ِ قبرستان گوری را که سبزه در او
دمیده همچو حریر
نهان شده کسی که تو آرزو داری
جوابی این گنه ات را چگونه خواهی داد…؟

برف ریزان هزار و سه صد و نود یک
کابل افغانستان
احمد محمود امپراطور

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *