ز خاطرات کمی یاد ها کنی چه شود؟
دلت نمی شود از من بلب بر ِ نامم
به تک تک دل خود گر صدا کنی چه شود؟
تمام شب نظرم سوی ماه و پروین است
حجاب اگر به شبی تار، وا کنی چه شود؟
ز هر چه گفتم و ،زاری و، ناله ها کردم
اگر بمن نکنی، بر خدا کنی چه شود؟
نمیکشی و ، نه زندان و، نه رها سازی
از این شکنجه به قتلم روا کنی چه شود؟
ز روزی رفته ای بیمار روی بالینم
اگر ز دور بمن یک دعا کنی چه شود؟
طبیب و داکترِ شهر عاجز از درمان
به عطر پیرهن خود دوا کنی چه شود؟
شناس حد خود و قدر ِ دوستی ها را
تو فرق دشمن و هم آشنا کنی چه شود؟
دلم به عشوه و رفتار توست در ارمان
به کوچه ای دل من رنجه پا کنی چه شود؟
ز اشک خون شده ای چشمهای این محمود
کف دو دست خودت را حنا کنی چه شود؟
شنبه 26 حوت 1391 هجری خورشیدی
که برابر میشود به 16 مارچ 2013 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان