خویش را از همگی کرده خریدار زنم
بسر کوچه ای تو رفته نشینم شب و روز
سرمه از خاک رهت با همه اِصرار زنم
می کنم عربده و ناله و فریاد همه جا
به امیدی که بیایی خوده بیمار زنم
بر مهمانیت ای مه رخی شیرین حرکات
سری خود در قدمی نازِ تو ایثار زنم
جگرِ خویش کبابِ سری آتش سازم
تا شود خوشمزه در کاسه ای آچار زنم
عرقت آبِ حیات است و تنت ساغرِ می
قدحی پی به پی از لعلِ شکر بار زنم
حاسدان را بکنم کور نه بینند رویت
بد و بدخواهی ترا کشته سری دار زنم
ورق از پرده ای چشمان و قلم از مژگان
نام تو در دل هر نامه و اشعار زنم
بگیرم تا به دمِ مرگ ترا در آغوش
از لب و از دهنت بوسه به تکرار زنم
جُز مَلک هم نوع دیگر بجهان نیست ترا
من به این حدس نیکو حرف سزاوار زنم
می شوی از من و آخر بکجا خواهی رفت
دیگر از هر دو جهان پشت به ادبار زنم
شهی آرامشِ محمود بیا منتظرم
من سریری تو میان گل و گلزار زنم
جمعه 17 دلو 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 06 فبروی 2015 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان