به سری بامِ سما آمده فریادم کن
کشورِ هستی و دارایی من دادی به باد
سحِر کن سحِر و ز سر آمده آبادم کن
به هوای تو دل از خانه ای خود بیرون جُست
به هوا داری من آمده و شادم کن
بس من از سر زنش خار جفا خار شدم
تو بیا با گلِ رخسار خود امدادم کن
سینه آتشکده و منزلِ من شد صحرا
چون نسیمِ سحری لطف خدادادم کن
بلبلِ نغمه سرایی تو به کنج قفس است
سرو آزاد بیا همچو خود آزادم کن
گوشه ای عزلت خواری نبُوَد جای مرا
مجلسِ شادی و هم بزم به انشادم کن
به لب من سخن عشق طپید و خون شد
همرهی کلک هنر خامه ای بهزادم کن
توسن من ز جنون نعل در آتش دارد
به کلام و ادب خویش تو منقادم کن
قامتم خم شده از حادثه و رنج فراق
کرمِ خویش تو بنمای و چو شمشادم کن
شده محمود اسیرِ غمِ معشوقه و عشق
تو به شمشیر خرد رفع ز مرصادم کن
بامداد جمعه 28 قوس 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 19 دسامبر 2014 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان