شب زلف یار بود و دو دستم چو شانه ها

شب زلف یار بود و دو دستم چو شانه ها
راز و، نیاز و، حرفِ دلی عاشقانه ها
عطر خوش و هوای بهارش به من رساند
کردیم شروع قصه ای دور و فسانه ها
آباد ساختیم به خود عرش آرزو
اندر خیال خوب ترین آشیانه ها
پیچیدیم همچو شاخِ گلِ نسترن بهم
گردید عشق مان به نوعِ جاودانه ها
تا لب گذاشتم به لبِ لاله گون او
از سر برفت رنج و غمی تازیانه ها
با بوسه های خود بدنش گرم ساختم
دیگر نماندمش که نماید بهانه ها
بگذاشت تا زنخ سری بازو و گردنم
بخشید لذتِ دو جهان را، ز چانه ها
قلبم ز مستی هر سو پر و بال می کشید
در بستری نوازشِ چنگ و چغانه ها
شد بیقرار صیدِ خودش را به دام داد
صیاد من گرفت به تنازل نشانه ها
موجی طپیدنش نوسانِ عجیب داشت
در هر نفس بخواندی برایم ترانه ها
جا داد تا شراب کهن ساله را به دل
آبِ گهر ز صورتِ او زد جوانه ها
چشمان مست او ز سرِ شوق بُدم خُمار
اشکِ خوشی برفتی چون دُردانه دانه ها
گشتیم هر دو غرق در ابحار عشق هم
صاحب بودیم هستی مُلک و خزانه ها
محمود در سرای بهشت اش بخواب رفت
پایان نداشت منزل عشق و کرانه ها

پنجشنبه 17 ثور 1394 هجری خورشیدی
که برابر میشود به 07 می 2015 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *