روز شب رفته پیهم سحر و شامم نیست
چشم پر اشک و هوای دلِ من غم آلود
بجز ازخون جگر شربتِ در جامم نیست
بزبان نام تو دارم چو نفس بر لب خویش
که به شیرینی نام تو دگر نامم نیست
شهپر مرغ خیالم شده بشکسته و زار
به هوای پر بشکسته ام آرامم نیست
عشق شوریده و دیوانگری ها و جنون
به نگاه تو شد آغازم و انجامم نیست
چه کنم چاره ندارم که خودت ننمایی
ضعف در جسم من و قدرتِ در گامم نیست
حلقه ای چشم تو شد بسته بهر رشته ای جان
خود بدام تو هم و بر دیگران دامم نیست
در خراباتی تو آبادم و آباد شدم
تو مراد منی و چشم به هر خامم نیست
رخ زیبای تو خورشیدی دلِ محمود است
ماه را در افق چرخ لبِ بامم نیست
دوم قوس 1391 هجری خورشیدی
احمد محمود امپراطور
کابل افغانستان