« غم » قرار دل پرمشغله عشاق است
جام « مي » نزد من آورد و بر آن بوسه زدم
آخرين مرتبه مستشدن اخلاق است
بيش از آن شوق كه من با لب ساغر دارم
لب « ساقي » به دعاگويي من مشتاق است
بعد يك عمر قناعت دگر آموختهام:
عشق گنجي است كه افزونياش از انفاق است
باد مشتي ورق از دفتر عمر آورده است
عشق سرگرمي سوزاندن اين اوراق است!