فدای چشم نمناکت شوم يار

فدای چشم نمناکت شوم يار
جگر خونی چرا؟ خاکت شوم يار
نگفته وافقی از حال زارم
بلا گردان ادراکت شوم يار
اگرچه از ادب بسيار دور است
غبار دامن پاکت شوم يار
روم بر دام صحرا چو مجنون
برهنه پا، يخن چاکت شوم يار
مرا منظور کن در باغباني
دفن در سايهء تاکت شوم يار
ز هجرت تلخکامی شد نصيبم
فقير چرس و ترياکت شوم يار
قدت اندازه گيرم با رگ جان
اگر خياط پوشاکت شوم يار
مکرر عشقری با يار می گفت
جگر خونی چرا؟ خاکت شوم يار
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *