خویش را زنجیر پیچ زلف جانان دیده ام
شش جهت امشب به چشم من چراغان می خورد
قطره های اشک تا بر نوک مژگان دیده ام
امشب از جوش سرشک من چه می پرسی؟ مپرس
دامن خود را پر از درهان غلتان دیده ام
من به درد فرقت دلدار می نالم ز شوق
درد او را از برای خویش درمان دیده ام
نیستم نادیده پیشم قصه ی حاتم مخوان
در جهان بسیار دسترخوان و مهمان دیده ام
نزد من پیراهنی باشد بطور یادگار
زانکه جوی شیر زان چاک گریبان دیده ام
در پی خوبان نمی گردد نمی دانم چرا
عشقری را زین سر و سودا پشیمان دیده ام